Saturday, November 7, 2009
بستگی به شما دارد
یک شعر می تواند در یک لحظه بدرخشد
یک گل می تواند یادآور یک رویا باشد
یک درخت می تواند آغاز یک جنگل باشد
یک پرنده می تواند قاصد و پیک بهار باشد
یک لبخند می تواند آغازگر یک دوستی باشد
یک دست دادن صمیمی می تواند روح و جان ما را به درجات بالا ببرد
یک ستاره می تواند راهنمای یک کشتی در دریا باشد
یک واژه می تواند سازنده یک هدف باشد
یک پرتو از آفتاب می تواند باعث روشنی یک خانه شود
یک شمع می تواند با نور و روشنی اش تاریکی و ظلمت را از بین ببرد
یک لبخند می تواند بر دلتنگی و افسردگی پیروز باشد
هر سفر باید با یک قدم آغاز شود
هر دعایی باید با یک کلمه شروع شود
امید داشتن روح و روان ما را زنده نگه می دارد
یک آوای خوش می تواند با فکر و اندیشه شما حرف بزند
یک قلب می تواند بفهمد چه چیزی درست است
یک زندگی می تواند متفاوت باشد
می بینید
این ها همه بستگی به شما دارد که چگونه بنگرید
به کجا باید رفت
باران می بارد آمدی یک روزی به کجا باید رفت من به هر جا که قدم بردارم تو بگو آخر تو بگو
|
دلم گرفته
Thursday, October 22, 2009
رقص آرام
این کل شعر اوست. لطفا آنرا برای دیگران هم ارسال کنید.
رقص آرام
آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید
در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟
و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،
آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟
تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟
یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟
کمی آرام تر حرکت کنید
اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید
زمان کوتاه است
موسیقی بزودی پایان خواهد یافت
آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟
آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،
آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟
هنگامی که روز به پایان می رسد
آیا در رختخواب خود دراز می کشید
و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره
در کله شما رژه روند؟
سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید.
اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.
زمان کوتاه است.
موسیقی دیری نخواهد پائید
آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،
"فردا این کار را خواهیم کرد"
و آنچنان شتابان بوده اید
که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟
تا بحال آیا بدون تاثری
اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،
فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟
آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟
حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.
اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید.
زمان کوتاه است.
موسیقی دیری نخواهد پایید.
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.
آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید.
زندگی که یک مسابقه دو نیست!
کمی آرام گیرید
به موسیقی گوش بسپارید،
پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.
Tuesday, October 20, 2009
ای دوست
چندروزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و ان پرسيدنيست
گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت يك غزل امد كه حالم را گرفت:
(ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود انچه مي پنداشتيم)
.. اي دوست..
Sunday, October 4, 2009
Enjoy every moment of life
Time is like a river.
You cannot touch the same water twice,
because the flow that has passed will never pass again.
Enjoy every moment of life ...
Saturday, October 3, 2009
گریه می خواهم
سکوت کوچه هاي تار جانم، گريه مي خواهد
تمام بند بند استخوانم گريه مي خواهد
بيا اي ابر باران زا، ميان شعرهاي من
که بغض آشناي آسمان گريه مي خواهد
بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم
و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد
چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي
که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد
Wednesday, September 30, 2009
چه قدر تنهاست
چه قدر افسون شده بیچاره چشمانم
ندارد این دل بشکسته ام ارام از غم ها
نمی گرید دمی تا خالی از فقدان شود حالم
چه بی کس مانده و تنها خیال و ارزوهایم
چه بی سامان و بی پروا شده احوال ایمانم
تمام صبح و شب بر من مثال زهر میگردد
نمی نوشم ولی از دیدنش بی جان شده جانم
تمام عشق و ایمانم شده بازیچه ی انی
که از فامیل و دوست و اشنا گردانده بیزارم
من تنها که را دارم که در اغوش او گریم
بگویم دردهای خسته ام را بهر ان یارم
اگر تو مثل من بودی اگر تو جای من بودی
چه می کردی برای خاطر زارم
شده است هر روز و شام من دعا و زجه و ناله
تمام روزها ی من سیه چون اه الاله
نمیگویم به کس من درد و درمانی نمی جویم
همین بس که خودم این سال ها گشتم چو ویرانه
حکایت ها که خواندیم و شنیدیم از کس و بس کس
کجا دارد چنین حجمی مثال درد این خانه
شده این خانه ی قلبم تهی از شادی و لبخند
نمی دانم چه کس گشته از این غم شاد و مستانه
خدا اگاه و بینا هست که من در جستجوی او
تمام عمر را گشتم ازاین خانه به ان خانه
نبود اما نوازشگر که اسایم در اغوشش
که لبخندی زند بر قصه های تلخ و رندانه
شود قلبم تهی شاید از این اندوه و این غصه
اگر گوید خدای ما بزرگ است شاد میگرداند این خانه
Tuesday, September 29, 2009
چه دل خوشی دارند بعضی ها
می گویند:روزی ملانصرالدین به همسرش گفت:برایم شیرینی درست کن که تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیده ام . همسرش می گوید:آرد گندم نداریم. ملا می گوید:آرد جو استفاده کن.همسرش می گوید:شیر هم نداریم. ملا جواب می دهد: به جایش آب بریز. همسر ملا می گوید: شکر هم نداریم. ملا پاسخ می دهد:شکر نمی خواهد. همسر ملا دست به کار می شود و با آردجو و آب به اصطلاح شیرینی می پزد. ملا بعد از خوردن ،قیافه اش درهم می رود و
می گوید:چه ذائقه بدی دارند این ثروتمندان
حالا ببینید حکایت بسیاری از ما را وقتی می خواهیم به موفقیت برسیم. به ما می گویند: کینه ها را بیرون بریز که نزدیک ترین راه خوشبختی رها شدن است
ما می گوییم:یکی از دلایلی که می خواهم موفق باشم کم کردن روی بعضی هاست این یکی را بی خیال
می گویند:هرچه را دیگر نیازی نداری از زندگیت خارج کن تا روح طراوت و سعادت در زندگیت جریان یابد. پاسخ می دهیم: وقتی به ثروت رسیدم هر آنچه نیاز دارم تهیه می کنم، بعد فکری به حال کهنه ها خواهم کرد
می گویند:ورزش کن که برای زندگی سعادتمند به نشاط و سلامتی نیازی داری. در جواب می گوییم:هنگامی که موفق شدم و پول کافی به دست آوردم بهترین امکانات ورزشی را تهیه می کنم
آن وقت همان گونه که ملانصرالدین به نان شیرینی نگاه می کرد
ما به نانی که برای موفقیت خود پخته ایم نگاه می کنیم و
می گوییم:چه دل خوشی دارند بعضی ها.
Sunday, September 27, 2009
یادته
یادته یه روز بهم گفتی: هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده، گفتم: اگه بارون نبود چی ؟ گفتی : اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمونم گریش میگیره، گفتم: یه خواهش دارم، وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار، گفتی: چشم، حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمیباره، تو هم اون دور دورا ایستادی و بهم میخندی
تو بهترینی
می خواهم برایت بهترین دوستی باشم که تاکنون داشته ای.
می خواهم که گوش جان به سخنانت بسپارم
حتی اگر در مشکلات خود غرق شده باشم
آن گونه که هیچ کس تاکنون چنین نکرده
می خواهم تا هر زمان که مرا طلبیدی در کنارت باشم
نه اکنون بلکه هر زمان که خودت می خواهی
می خواهم رفیق شفیقت باشم می خواهم تو را به اوج برسانم
خواه توانش را داشته باشم خواه از انجام آن ناتوان باشم
می خواهم به گونه ای با تو رفتار کنم که گویی اولین روز میلاد توست
نه آن روز خاص که تمام روزهای سال
به حرف هایت گوش خواهم داد
نصیحتت می کنم
هم بازی ات می شوم
گاهی اوقات می گذارم که برنده شوی
در کنارت می مانم
در آن زمان که آهنگ نبرد کنی
و در کشاکش مبارزه با زندگی
برایت دعا می کنم
می خواهم برایت بهترین دوستی باشم
که تاکنون داشته ای
امروز فردا و فرداهای دیگر
تا آخرین لحظه حیاتم
می پرسی چرا؟
زیرا تو نیز برایم بهترین دوستی هستی که تاکنون داشته ام!
یادته
من فقط یه ادمم
یا به قول او نویسنده معروف یه کولوخ تیپا خورده که به زور منو اوردن روی زمین
من فقط یه ادمم
یه آدم که گاهی زیادی مهربونه گاهی زیادی حساسه
و گاهی هم زیادی مغرور ،
آدمی که دوست داره همه رو دوست داشته باشه
و با همه زلال باشه !
اما افسوس که آدمای دیگه گاهی این چیزا رو حس نمی کنن !!
کاش آدمایی سر راه هم قرار بگیرند
که حرف همو بفهمن ، به یه چیز بخندن ، به یه چیز اشک بریزن ،
و فهم و ادب چاشنی صداقت کلامشون باشه .
اینا شعر نیست شعار نیست لااقل برای من نیست
اینا از عمق وجود م بلند میشه
.
Tuesday, September 22, 2009
ده روزه عمر اینهمه افسانه ندارد
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این کلبه ویرانه ندارد
دل را بکف هر که نهم باز پس ارد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
ان شمع که می سوزدو پروانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
ای اه مکش زحمت بیهوده که تاثیر
راهی به حریم دل جانانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه ر اسکندرو دارا
ده روزه عمر اینهمه افسانه ندارد
+