Monday, September 21, 2009

روز عید فطر

چه عیدی !!!! داری میری خونه و تو فکری که تلفن زنگ میزنه که فردا عیده به جای این که خوشحال بشی فکر کار می افتی هیچی زنگ می زنی به همکارت که هماهنگیهای لازم بشه که تو بتونی کارتو انجام بدی بالاخره کار ساعت 11.30 شب شروع میشه و با کلی دلهره ساعت 7.30 صبح تموم میشه همه دارن میرن نماز عید فطر ولی تو تازه میری بخوابی ساعت 10 میشه یکی زنگ میزنه اونقدر خسته ای که دوباره میخوابی بلاخره پامیشی میبینی که یکی بد جوری مریض هست میرین ناهار بعد از یک صف طولانی ناهار میخورین میبریش دکتر و بعد میایی خونه هنوز دلهره کارتو داری صبر میکنی که بچه ها کارشون رو شروع کنند ببینی مشکلی هست یا نیست بعد که خیالت راحت شد به یکی قول داده بودی که بری بیرون زنگ میزنی بهش میاد دنبالت یهویی وایمیسه میبینی که ببعی خریده برات مثل همونی که تو کارتون هست خوشحال میشی باهاش بازی میکنی. یه فکر میاد تو سرت چند وقتی هست میشناسیش رفتی اومدی ولی چیزی براش نگرفتی اخه میدونی نه اینکه نخوای نمیدونی چی بگیری که خوشش بیاد با کلک میبریش چیزی که خودش دوست داره رو براش بگیری امید وارم خوشش امده باشه
شب خوب و بدی بود الان خسته نشسته و فکر میکرد چطوری میشه خوشحال زندگی کرد و بدون اینکه به بدی ها و زشتیها نگاه کرد.؟؟؟؟؟

1 comment:

  1. اوخ اوخ امان از این آدما که هی آدمو از خواب بیدار می کنن ....خوش به حال یکی که کللللی سورپرایز شده لابد

    ReplyDelete