Tuesday, October 20, 2009

ای دوست

هيچكس اشكي براي ما نريخت هركه باما بود از غمها گريخت

چندروزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و ان پرسيدنيست

گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت يك غزل امد كه حالم را گرفت:

(ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود انچه مي پنداشتيم)

.. اي دوست..

1 comment: