Thursday, October 22, 2009

رقص آرام

این شعـر توسـط یک نوجوان متبلا به سـرطان نوشته شده است. او مایل است بداند چند نفرشعر او را می خوانند. این شعر را این دختربسیار جوان در حالی که آخرین روزهای زندگی اش را سپری می کند در بیمارستان نیویورک نگاشته است و آنرا یکی از پزشکان بیمارستان فرستاده است. تقاضا داریم مطلب بعد از شعر را نیز به دقت بخوانید.

این کل شعر اوست. لطفا آنرا برای دیگران هم ارسال کنید.

رقص آرام

آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید

در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟

و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،

آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟

تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟

یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟

کمی آرام تر حرکت کنید

اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید

زمان کوتاه است

موسیقی بزودی پایان خواهد یافت

آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟

آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،

آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟

هنگامی که روز به پایان می رسد

آیا در رختخواب خود دراز می کشید

و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره

در کله شما رژه روند؟

سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید.

اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.

زمان کوتاه است.

موسیقی دیری نخواهد پائید

آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،

"فردا این کار را خواهیم کرد"

و آنچنان شتابان بوده اید

که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟

تا بحال آیا بدون تاثری

اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،

فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟

آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟

حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.

اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید.

زمان کوتاه است.

موسیقی دیری نخواهد پایید.

آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،

نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.

آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،

گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید.

زندگی که یک مسابقه دو نیست!

کمی آرام گیرید

به موسیقی گوش بسپارید،

پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.

Tuesday, October 20, 2009

ای دوست

هيچكس اشكي براي ما نريخت هركه باما بود از غمها گريخت

چندروزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و ان پرسيدنيست

گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت يك غزل امد كه حالم را گرفت:

(ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود انچه مي پنداشتيم)

.. اي دوست..

Sunday, October 4, 2009

Enjoy every moment of life

Time is like a river.
You cannot touch the same water twice,
because the flow that has passed will never pass again.
Enjoy every moment of life ...

چهار گروه

Saturday, October 3, 2009

گریه می خواهم

سکوت کوچه هاي تار جانم، گريه مي خواهد

تمام بند بند استخوانم گريه مي خواهد

بيا اي ابر باران زا، ميان شعرهاي من

که بغض آشناي آسمان گريه مي خواهد

بهاري کن مرا جانا، که من پابند پاييزيم

و آهنگ غزلهاي جوانم گريه مي خواهد

چنان دق کرده احساسم ميان شعر تنهايي

که حتي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد